بین جمعیت ایستاده بود. قطار در حال حرکت بود. مقنعه اش را تا پشت گوش ها برده بود. دست برد تو کیفش. یک آینه در آورد. خودش را نگاه کرد. دست کرد تو کیفش. ریمل را در آورد. با یک دست آینه را مقابلش نگه داشته بود و با دست دیگر ریمل را به چشم می کشید. رژ لب را در آورد. با دقت تمام روی لبها کشید. خط چشم. رژگونه. مهارت زیادی در آرایش کردن داشت. با این سرعتی که قطار داشت کار سختی بود. در حین آرایش کردن دو دفعه موبایلش زنگ خورد. با خونسردی کامل تماس ها را پاسخ داد. کارش که تمام شد کرم پودر را با دست روی صورتش خواباند. بیست ساله می نمود، نه بیشتر. برای آخرین بار خودش را در شیشه قطار برانداز کرد. از قطار پیاده شد.
آن طرف گیت ها کسی با لباس های معمولی و ظاهری نه چندان مرتب به انتظارش ایستاده بود.