پسر بچه کیف کوله پشتی انداخته بود. پشت به جمعیت نشسته بود. پاهایش را زیر بدنش جمع کرده بود. دست هایش را روی لبه پنجره مترو خم کرده بود و سرش را روی دست ها گذاشته بود و با اشتیاق فراوان مانند کسی که منظره جالبی را تماشا می کند و از شدت حیرت نمی تواند چشم از منظره بردارد، به تاریکی درون تونل مترو خیره مانده بود.